دانلود مداحی های سید مهدی حسینی

دانلود مداحی های سید مهدی حسینی

سلام

جهت تبادل لینک ابتدا این وب رو با نام «دانلود مداحی های سید مهدی حسینی» لینک کنید و سپس به ما خبر بدید تا وب شما رو لینک کنیم...

۲۷مهر





کمان را نگه داشت

سه شعبه سه دستی دهان را نگه داشت

پس از تیر خوردن

خدا چند لحظه زمان را نگه داشت

پسر را زد و

آه برای پدر توان را نگه داشت

پس از ضربه نامرد

به زحمت دو دستی کمان را نگه داشت

برای رقیه

علی تا دم خیمه جان را نگه داشت

زمین تا نیافتد

به خون دلش آسمان را نگه داشت

----

کمان باز شد

دریغا به حد توان باز شد

چنان که حسین

پس از ضربه ی تیر جانباز شد

چنان خورد که

گلو تا خود استخوان باز شد

به حدی که آه

گلو تیر خورد و دهان باز شد

به خون علی

سر بغض هفت آسمان باز شد

نه حق می دهم

اگر روضه ی روضه خوان باز شد

که در وقت دفن

-----

پر را کشیدند

در آشیان بال کبوتر را کشیدند

نامرد مردم

خلخال های پای دختر را کشیدند

خورشید از شرم

گم شد همین که دید معجر را کشیدند

از کنجکاوی

بر خاک پشت خیمه خنجر را کشیدند

با فکر یک گنج

از حاک با سر نیزه اصغر را کشیدند

خنجر نمی خواست

یک عده پیکر عده ای سر را کشیدند


*******************************************


یا علی اصغر(ع)
من از این داغِ نفس گیر چه باید بکنم
در غـمِ غربـتِ تقدیر چـه باید بکنم
به رویِ دستِ من ای آیه­ی مُزََّمِّلِ من
بـا گلویِ شـده تفسیر چه باید بکنم
مـاهیِ تُنگِ تَلَّظی، سـرِ قلاب شده
با لبِ خشکِ تو درگیر، چه باید بکنم
سه لبِ تیر شده در گلویِ کوچکِ تو
بـاعثِ این همه تغییر چه باید بکنم
حرمله خیـر نبیند چقدر زود گرفت
عـوضِ مادرت از شیر چه باید بکنم
جگرِ سوخته از شرمِ تو و رویِ رباب
شده از دیده سرازیـر چه باید بکنم
دست و پا می زدی و تویِ دلم می گفتم
با تکان خوردنِ این تیر چه باید بکنم
از خجالت جگرم سوخت، لبت قند، نخند
تـا ببینم که مـنِ پیر چـه باید بکنم
سرِ تـو بند به مویـی شده حالا با این
زخمِ اندازه­ی شمشیر چـه بایـد بکنم
سـرِ تشییع غـریبـانه­ی تو زیـرِ عبا
شـدم از آبـرویـم سیر چه باید بکنم

علیرضا شریف

 

یا علی اصغر(ع)
چِقَدَر نـیـزه بلند است نیفتی پسرم
چنگِ این حرمله­ی پست نیفتی پسرم
با وجودیکه رویِ نـاقه و در زنجیرم
دلم از دور به تـو هست نیفتی پسرم
هر طرف رفت سرت دست به آن سو بردم
نـیـزه دارِ تو بود مست نیفتی پسرم
در سفر شانه به شانه شده ای با عباس(ع)
بـه تـو حالا نرسد دست نیفتی پسرم
کاش بـا روسریِ غـارتیِ من قَدری
روی نی دورِ تو می بست نیفتی پسرم
بیشتر جایِ خودت را سرِ نِی محکم کن
سـفرِ شـام به پیش است نیفتی پسرم
نیزه خم می شد اگر، با دلِ صد چاک علی(ع)
می گرفتم ز سـر و صورتِ تـو خاک علی(ع) 

علیرضا شریف


************************************



روز آخر شده هنگامه ی صد چشمه و صد رود که راهی شده در سینه ی سوزنده این دشت کویری پی آغوش تماشایی دریا همه ی اهل حرم دیده به میدان نگران زار و پریشان و در این همهمه و شور و ملاقات به یک خیمه نشسته پر گهواره به دلداری و لالایی طفلی که به زیبایی او دیده ندیده و تکان می دهدش مادر دلخسته بخواب ای نفس گرم حرم یاس دلم وقت عطش لحظه ی بی تابی و بی آبی لبهاست بخواب ای گل دل دست دعا دارم و امیدی از این دست به سینه به این سینه و چشمی که ببارد نفسی بارش باران به حرم تا که تو سیرآب شوی خواب شوی یا که بجوشد ز دل خاک تو را چشمه ی آبی و بریزم کف دستی نه دو سه قطره به لبانت که بنوشی و بخندی به رخم بار دگر یا که خدا باز مرا شیر دهد شیر مگر زنده بمانی مگر زنده بمانی رمقی دست و دل بی رمقت یابد و پرواز کنی بال زنی پلک بنه بر هم و بر خواب برو خواب اصلا تو بگو هیچ نبارد نفسی قطره ی بارانی از آن آبی بی ابر و نجوشد ز دل خاک نه رودی و نه چشمه که تو را آب بیارند نبود هیچ مرا شیر همین شیر که چندیست ننوشیده لبت غم به دلت راه مده خواب برو تا که عمو هست عمو هست بگو آب و بابا و عمو آبشاریست که خود رفته که مشکی ز فرات آورد و باز تو را در بغل خویش کشد خواب برو خواب دلت قرص برو خواب ساعتی رفته ولی هیچ خبر نیست از او آه کجا رفته عمو ؟ آه کجا رفته عمو ؟ چنگ دل شوره زده بر جگر و مانده نفس بین گلو و دل مادر همه آتش همه خون نیست آبی که شود قطره ی اشکی و ز پلکش بچکد روی لبان پسرش کو علمش مشک چه شد آمده بابا ز شریعه به حرم با کمری از چه خمیده چه شد آن دلخوشی آن دیده ی بیدار علمدار و افتاد ستونگاه همان خیمه و ناگاه به لب گفت رباب ، آه شدم خانه خراب ، گوییا بی اثر و بی ثمر است نغمه ی لالایی من طفلک دل خسته ی من طفل زبان بسته ی من کشت مرا دیدن تو در تف این حُرم عطش این همه گرمای جگر سوز نفس تاب ندارد پدرت آب ندارد گل من خسته مشو پلک دلم بسته مشو خشک شده برگ تنت روی دو دستم چه کنم غنچه ی مادر مزن این گونه زبان را به ترک های لبانت که چکد خون ز شیار ترکش آه کمک آه کمک کودک من رفت ز دست بس که زدی پای روی سینه ام از تشنگی ات خسته و بی جان شدی شدی پای مزن آب سراب است دلم زار و کباب است کسی نیست بگویم که به یک کاسه نه یک جام نه یک کف نه فقط قطره ی آبی به لبی سوخته تا باز مگر خواب رود خواب ببیند که در آغوش فرات است ببیند ببینید رخ و گونه ی او سوخته از تاول و چون شمع شده جمع شده زخم شده روی لبش زخم شده چهره ی مادر چه کنم آب نداریم(عصر عاشورا) روز سرخیست شده پر همه جا بوی غریبی و غروبی و نه یاری و نه جانی نبود هیچ عزیزی نبود هیچ کسی غیر شراره که زند شعله به خیمه حرم آتش همه ی دشت پر از خون و در این همهمه و ولوله در پشت پر سوخته ی خیمه و خاکستر آن پیرزنی مادر جانسوخته ی کودک شش ماهه ی امروز ، عروس حرم حضرت زهرا ، در این گوشه پس از غارت گهواره روی خاک نشسته و چیزیست به مشتش که فشارد به روی سینه و می بوسد و می گویدش از غم نخ قنداقه ی اصغر آه که اسمی زده آتش به دلش حرمله با خنده ی پیروزی خود وقت شکار گلوی نازک طفلی و در این بهت در این لحظه ی خونبار در این دشت پر از خار به ناگاه کسی دید کسی در پی قبریست کسی پشت حرم همره یک نیزه ی خونخوار نیزه همی رفت میان دل خاک و برون ریخت تنی چاک و سرش گشت جدا شد به روی نیزه ی اعدا و ناگاه به لب گفت رباب ، آه شدم خانه خراب

******

کیست این طفل ؟ که پیر بشرش باید گفت      پسر و بر همه هستی پدرش باید گفت

شمسه ی شمس ولا کفو شه کرب و بلا        اختری زاده که رشک قمرش باید گفت

این پسر خون خدا و پسر خون خداست                که به تعبیر ، حسین دگرش باید گفت

به نظر کوچک و در سیر بزرگان جهان          تا ابد رهبر صاحب نظرش باید گفت

این همان طرفه نهال است ز گلزار حسین       که به سینای شهادت سحرش باید گفت

طفل شیر است ولی با پسر شیر خدا              تا خدا همقدم و همسفرش باید گفت

لعل تسبیح به لبهای به هم خشکیده              دُرّ توحید به اشک بصرش باید گفت

بر سر دست پدر چون علم نصر خدا            رایت لشکر فتح و ظفرش باید گفت

گرچه بعد از شهدا جام شهادت نوشد           از تمام شهدا پیشترش باید گفت

لانه اش قلب حسین است خدا می داند         طایر قدس به هر بام و درش باید گفت

تیر قاتل به گلو اشک به رخ خنده به لب                        قلم معجز نقش هنرش باید گفت

اوست مظلومترین کشته ی تاریخ ولی           قاضی دادرس و دادگرش باید گفت

شاهدم نکته ی کَیفَ یَتَلَظّی عطشاست           از تمام شهدا تشنه ترش باید گفت

شعر میثم شرری بود که از دل برخاست         آتش سینه و داغ جگرش باید گفت

غلامرضا سازگار

******

ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد          خواهد که آب گوید اما زبان ندارد

دیشب به گاهواره تا صبح ناله می زد               امروز روی دستم دیگر توان ندارد

هنگام گریه کوشد تا اشک خود بنوشد             اشکی که تر کند لب دور دهان ندارد

ای حرمله مکش تیر یک سو فکن کمان را         این برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد

شمشیر اوست آهش فریاد او تلظی         جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد

منت به من گذاری یک قطره آب آری      بر کودکی که در تب جز نیمه جان ندارد

با من اگر به جنگی تا کشتنم نجنگی       این شیرخواره بر کف تیر و سنان ندارد

مادر نشسته تنها در خیمه بین زن ها        جز اشک خجلت خود آب روان ندارد

تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن           جز شانه ی امامش دیگر مکان ندارد

******


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی