دانلود مداحی های سید مهدی حسینی

دانلود مداحی های سید مهدی حسینی

سلام

جهت تبادل لینک ابتدا این وب رو با نام «دانلود مداحی های سید مهدی حسینی» لینک کنید و سپس به ما خبر بدید تا وب شما رو لینک کنیم...

۲۷مهر



جهت دریافت اشعار شب هشتم محرم به ادامه مطلب مراجعه کنید


حضرت علی اکبر علیه السلام ...



حتماً ز سینه قلب پدر کنده می شود

وقتی که بر زمین پسر افکنده می شود

افتد اگر خراش به یک ناخن پسر

پا تا سر پدر ز غم آکنده می شود

ای وای از دل پدری که مقابلش

گلبرگهای دسته گلش کنده می شود

بابا اگر که داغ جوان دید، ای خدا

تسلیتش کجای جهان خنده می شود؟

این یوسفِ که بود که اینبار واقعاً

دارد شکار گله ی درنده می شود

ارباب! این مگر که علی اکبر تو نیست

دارد شبیه بسمل پرکنده می شود

دیده ببند تا که نبینی تنش چه طور

پامال تیغ و نیزه ی برنده می شود

خون را گرفتی از گلویش تا نفس کشد

اما مگر عزیز دلت زنده می شود

گریه نکن اگر نشد آبش دهی حسین

ورنه امیر علقمه شرمنده می شود

زینب ز خیمه آمده تا یاری ات کند

دستش نزن حسین...پراکنده می شود


*******************************

برسان زود جوانان حرم را عباس

که بیارند به خیمه پسرم را عباس

دسترنجِ همه ی عمر مرا باد تکاند

جمع کن روی عبایم ثمرم را عباس

به زمین میزندم...،داغ جوان سنگین است

پس بگیر از دو طرف زیر پرم را عباس

زخم تیری که قرار است نصیب تو شود

کاش میدوخت به هم چشم ترم را عباس....

....تا نمیدیدم از این سوی به آن سوی زمین

پخش کردند تمام جگرم را عباس

زانویم تا شده اما به تو پشتم گرم است

نشکند کاش بلایی کمرم را عباس

اکبرم رفت تو هم گر بروی از دستم

پس به کی بسپرم این اهل حرم را عباس

بعد آن دیر نباشد که ببیند زینب

پنجه ای چنگ زده موی سرم را عباس


*************************************

به حرم تا که تو را از سفرت آورند

پدر پیر تو را پشت سرت آوردند

چقدر در سر راهم پر خونین دیدم

چه بلایی به سر بال و پرت آوردند

چنگ ها جوشن و خوود و سپرت را بردند

در عوض هرچه که می شد به سرت آوردند

نیزه هایی که هنوز از نوکشان می ریزد

لخته خون های گلویت خبرت آوردند

پشت تو تا به حرم پیش رخ نامحرم

شانه های خم زینب پدرت آوردند

تا در آغوش کشم جسم تو را بار دگر

تکه تکه تنی از دور و برت آوردند

آخرین عضو تو وقتی به حرم آید شکر

مادرت نیست بگویم پسرت آوردند


*******************************


بگو هنوز برایت کمی توان مانده

بگو هنوز برای حسین جان مانده ؟

فقط برای نمازی کنار بابا باش

هنوز نیمه ای از روز تا اذان مانده

چه میشود کمی این پلک را تکان بدهی

چرا که چشم تو خیره به آسمان مانده

کمر شکسته ام از حال و روز من پیداست

عجیب بر جگرم داغ این جوان مانده

بیا به گریه ی این پیرمرد رحمی کن

 عصای من نشکن ،قامتی کمان مانده

نسیم هم بدنت را به دست می گیرد

شبیه مشت پری که در آشیان مانده

شدی شبیه اناری که دانه دانه شده

کمی به خاک و کمی دست باغبان مانده

شبیه مادر من جمع میکنی خود را

که بین پهلوی تو درد بی امان مانده

چنان به روی سرت ریختند،ترسیدم

هزار شکر که از تو کمی نشان مانده

حساب آنچه که مانده است از تو مشکل نیست

دوباره میشِمرم چند استخوان مانده

تو را به روی عبا تکه تکه می چینم

بقیه ی تو ولی دست این و آن مانده

چقدر روی دو چشمت هلال ابرو هست

برای بدر شدن ماه من زمان مانده

چقدر تیغه لب پر ،میان دنده ی توست

چقدر نیزه شکسته در این میان مانده

تو را از این همه غم میکنم سوا اما

هنوز داغی یک نیزه در دهان مانده

قرار نیست پدر جان دهد کنار پسر

هنوز قصه ی گودال و ساربان مانده

قرار نیست فقط عمه ات بماند و من

ببینی اش که میان حرامیان مانده

کمی به روی سرم باشد و میان حرم

که چند دختر نوپا به کاروان مانده

بدون تو بدَود چند بار تا گودال

ببیندم که نگاهم به آسمان مانده

کمان حرمله تیری به سینه ام زده است

به چند جا اثر نیزه ی سنان مانده

نشسته شمر و عرق می چکد ز پیشانیش

برای ضربه ی آخر نفس زنان مانده


******************************


همین که در وسط معرکه پسر افتاد

هزار مرتبه تا پیش او پدر افتاد

بلند می شد و باز هم زمین می خورد

همین که دید علی را چو محتضر، افتاد

قد رشید، جمال رسول، خُلق حسن

نتیجه اش فقط این است: با نظر افتاد

سرش اگر متلاشی شده چون از سر اسب

به روی صورت خود نه، به پشت سر افتاد

چقدر زخم عمیق است، اکبرم، پسرم

به جای نیزه مگر بر سرت تبر افتاد؟

قد رشید علی ساده نیست تجزیه اش

گمان کنم که ز دستان او سپر افتاد

کنار خیمه عقیله به زیر لب می گفت:

مدینه مادر ما هم به پشت در افتاد


************************************



آفتاب غرور ایلت را

با نگاهت به جنگ شب بردی

زخم های جمل دهان وا کرد

تا که نام «علی» به لب بردی

 

تا که حرف علی وسط آمد

تازه شد داغ نهروانی ها

دشنه در دست، در کمین بودند

فتنه ها، کینه ها، تبانی ها

 

مکر صفین نقشه ای رو کرد

تا دوباره سقیفه بُرد کند

لشگر کوفه کوچه ای وا کرد

تا علی را دوباره خُرد کند

 

کوفه ازخشکی لبت دانست

مست صهبای کوثری هستی

نیزه ازعمد زد به پهلویت!

چون که فهمید مادری هستی

 

پیش چشمان باغبان؛ پاییز

تبرش را به جان تاکِ انداخت

قد و بالای دیدنی ات را

چشم شور عرب به خاک انداخت


****************************************


گاهی همه به دور پسر جمع می شوند

گاهی همه به دور پدر جمع می شوند

این ها که دست و پای علی را گرفته اند

هشتاد و چهار  فاطمه سرجمع می شوند

وقتی میان خیمه نشسته نشسته اند

وقتی که میرود دم در جمع می شوند

دارند این طرف چقدر می شوند کم

دارند آن طرف چقدر جمع می شوند

گیسوی خیمه ها همه آشفته می شود

دور و برش که چند نفر جمع می شوند

وای از علی عقابش اگر اشتباه رفت

وای از حسین دورش اگر جمع می شوند

یک طور میزنند علی را که بعد از آن

شمشیرهای تیز دگر جمع می شوند

خیلی تلاش می کند آقا چه فایده

این تکه تکه هاش مگر جمع می شوند

یک عده ای به دور پسر گریه می کنند

یک عده ای به دور پدر جمع می شوند




**********************************************




   یا علی اکبر(ع)
دلواپسم هنوز علی اکبر(ع) نیامده
آرام بـخشِ خاطرِ مضطر نیامده

از حال و روزِ خویش مرا بی خبر گذاشت
مـعراج رفته با دلم آخـر نیامده
یک سیبِ بوسه از لبِ پیغمبری نداد
شایـد که وقـتِ میوه­ی نوبر نیامده
در موجِ تلخِ هلهله ها جز من از کسی
شکـرانـه­ی لِـرَبِّکَ وَانْـحَرْ نیامده
در خیمه ختمِ نادِ عـلی نذر کرده ام
از چیست بر اجـابـتِ مـادر نیامده؟
نیزه انـارِ پهلوی حَورائیش که ریخت
یک دانه اش به دامنِ هـاجـر نیامده
مقراض هـا حریـرِ تنش را بُرش زدند
چیزی به جـز حصیر از او در نیـامده
می خواستم که پا نَکِشد بر زمیـن نشد
کاری به غیـرِ گریه ز مـن بـر نیامده
وقتی حریفِ این همه زخمش نمی شوم
عمرم چـرا به پـایِ سـرش سر نیامده؟
تابـوتِ مـرگِ حاصلِ عـمرم تمـامِ عمر
بـر شانـه بود، حـسِ به بـاور نیامده
هر چـه کنارِ هم بـه عبا چیدمش هنوز
خیـلی شبـیـهِ اکبـرِ مـن در نیامده                    علیرضا شریف

 

  *****************************************************

  یا علی اکبر(ع)
می کِشم خویش را به رویِ زمین

گـاه بـر سیـنـه گاه بـر زانـو
ای عصـایِ شکستـه بعـد از تـو
کـمکـم کـرده بیـشتـر، زانـو
                       ***
چنـدمـیـن بـار می شود یـادِ
شـبِ دامــادیِ تــو افـتـادم
فـرصتی بـود و بعدِ عـمری شرم
بـر جـمـالِ تـو بـوسه می دادم
                       ***
حیـف دیـگر نـمـی شود بـوسید
از لبـانی که چـاک خـورده پـسر
وای بـر مـن چـرا مـحـاسـنِ تو؟
ایـنقـدر روی خـاک خـورده پسر
                       ***
گـفتـه بـودی زمـانِ پـیـریِ مـا
آب هـم در دلـم تـکـان نـخـورد
تـا تـو هستـی و تـا عمویـت هست
بـاد حتـی به دخـتـران نـخـورد
                       ***
خـواستـم رویِ پـایِ خـود خیـزم
بـاز هـم بـا سـرم زمـیـن خوردم
کــمــرم را بــگـیـر مـانـنـدِ
چــادرِ مــادرم زمـیـن خـوردم

                       ***
زِرِه و خـود و زیـن و تـیـغـت را
زیـرِ پـایِ سـپـاه مـی بـیـنـم
چقـدر چهره ات عـوض شده است
نـکـنـد اشـتـبـاه مـی بیـنم

                      ***
هـمـه تقصیرِ تـوست سمتِ حـرم
کِـل کِشیدنـد، بـعد خنـدیدنـد
بـعـدِ پـنجـاه و چنـد سال اینجا
عـاقبـت قـدِّ عـمـه را دیـدنـد
                       ***
زحـمـتِ مـجـتـبی(ع)و بـابـایت
رفـتـه بـر بـاد غصه ام کـم کـن
پـیـشِ ایـن چشمـهایِ نـا مَحـرم
مـعجـرِ عمه را تـو مـحکـم کـن
                       ***
کاش مـی شد سَرت یکی مـی گفت
زیـرِ ایـن ضربه هـا کَـمَش نکنیـد
آه ای نـیـزه هـا مـیـانِ حــرم
خـواهـرش هست دَرهَـمش نکنیـد
                       ***
تـبـر از شــالِ خـود در آوردنـد
هـمـه انـگـار کـه سـر آوردنـد
چـقـدر تـیـغ را فــرو کـردنـد
چـقـدر تــیــغ را در آوردنــد
تـرسشـان بـود عمـو صـدا بـزنی
زود رفـتـنـد و لـشکـر آوردنـد
چکـمـه هـا تـا صدایِ تـو بِبُـرند
چـه بـلائـی بـه حنـجرآوردنـد
دهـنـت را بـه زور پُـر کـردنـد
نــیــزه را آخـرِ سـر آوردنـد
حـال بـر عـمّـه­ی تـو می خندند
گـریـه هــای مــرا در آوردنـد
هـر بـلائی کـه بـر سـر آوردنـد
رویِ دامـ‌ــانِ مــادر آوردنــد                        حسن لطفی


******************************************



مکبر بابا

دشت لبریز ز چشم غضب آلود و حرامی ، پر و سر ریزِ سپاهی ، و سیاهی ، و همه منتظر تشنه لبی دیگر و ، دنبال سری دیگر و ، مشتاق تنی ، پیرهنی ، آمدنی دیگر از آن خیمه ی بی یار ، در این ظهر عطش بار ، در این حُرم شرر بار ، همه دل نگران ، تیغ زنان ، غرق در هلهله و ولوله و همهمه ناگاه ، صدایی همه جا پر شد و ، پیچید و سکوتی همه جا چیره شد و ، دیده‌ی این قوم ستم پیشه به آن گوشه ، که می آمد از آن ، تا دل جان صوت دل انگیز اذان ، خیره شده مات به نجوا همه گفتند ، که این کیست فرود آمد و ، از اسب همه خیره و استاده چو میخی به زمین ، پیرتری گفت صدای نفس پاک رسول است ، نوای لب بابای بتول است ، سکوتی همه جا چیره شده ، خیره شده یک نفر آرام ، سرانجام چنین گفت ، که آن ذکر اذان ، نغمه‌ی داوود کُش و صوت علی بن حسین است ، همان است که آنجاست ، چه زیباست ، چه رعناست ، چه غوغاست ، ساعتی بعد بیابان پر خون ، غرق در پیکر مجنون ، همه دیدند که اهل حرم از خیمه دویدند ، ز دل ناله کشیدند ، پی پیر غریبی ، که به کف داشت محاسن ، به لبش داشت شراره ، به جگر زخم نهانی و ، به چشمان ترش پرده ای از خون ، چه شده آه به دنبال جوانیست ، و بیتاب تر از برگ خزانیست ، و کم کم قدم آهسته شد و ، از نفس افتاد و ، استاده تماشای دلش کرد ، که می رفت به میدان ، چو پیمبر ، چو علی در دل خیبر ، جگرش سوخت و تنها نظری دوخت ، به آن قامت و گیسوی ، که از کودکیش شانه زده بر سر آن موی ، و بوسیده همان روی ، همی دست کشیده به سرش ، حسرت آن داشت که‌یکبار دگر صوت اذانش ، هیجانش همه جا پرشود ، اما پسرش رفت ، کسی گفت به گوشش ، که برادر ، به فدای تو و اکبر ، دل خواهر ، دل زینب ، لشکر از چهار طرف ، گرم فرار است ، سری نیست تنی نیست که بر زخم دچار است ، کسی گرم شکار است ، که فریاد امان از همه‌ی وسعت میدان به هوا خواسته ، انگار علی آمده ، شیریست ، که بیچاره نموده همه‌ی روبهیان را و ، ابوالفضل چه سرمست ، تماشاگر اکبر شده ، از اوج بلندی و به هر ضربه ی او نعره ی تکبیر کشد ، تا که علی تیغه ی شمشیر کشد ، حیف ، که یکباره دل زار پدر ریخت ، سرِ نیزه به پهلوی علی چنگ زد و ، آویخت و افتاد تنی در دل طوفان ، و سرِ نیزه و خنجر ، لب شمشیر ، سم اسب ، نوک تیر ، به هر ضربه پدر پیرتر و پیرتر و ، پیر و زمین گیر ، به هر ضربه هلالی تر و کاهیده تر ، افتاده ز جان سیر ، به هر ضربه، جگر چاک تر آمد ، قدمی بر سر زانو ، قدمی سینه زنان ، ناله کنان ، زخم زنان ، حاصل شمشیرزنان ، تا که رسد بر سرِ این رشته ی تسبیح ، سرِ آینه ای خرد شده ، بر سرِ صد حلقه ی زنجیر ، جدا گشته ز هم ، بر سر صد اکبر صدپاره ز هم ، بر سر صد رود ز یک چشمه ، پر از تیغ شکسته ، پر دشنه ، همه جا خنجر لب پَر ، سرِ بالین تمام دلش اکبر ، دو کف دست پر از خاک به سر ریخت ، دلش تنگ لبش بود و ، رُخی بر رُخش آهسته نهاد ، آه که از شرم و حیای پدری و پسری ، چند صباحی ست نبوسیده گل گونه ی او‌ را، نزده‌شانه به مویش ، نه گرفته است در آغوش ، به ناچار ، دو صد تکه ی تیر و ، تنه‌ی تیغ ، کشید از بدنش‌، باز در آغوش کشیدش ، ولی افسوس ، فقط پاره ای از آن قد رعنا و ، فقط سایه ای از قامت طوبی و ، فقط چشمه ای از آن همه دریا ، چه کنم ، تا نفسی گیری و گویی فقط این را ، تویی بابا ، و زدش بوسه و جان داد ، سر نعش دلش ، باز کسی گفت به گوشش ، که برادر ، برادر به فدای تو و اکبر دل خواهر دل زینب

******

غم پدر

مُردم ز بس که بر بدنت‌بوسه می زنم       برکام‌خشک‌و خنده‌زنت‌بوسه می زنم

شایـد لبــی گشــوده و بابا بخوانیم       قامت خمیده بر دهنت بوسه می زنم

بوی تو می‌دهند نیزه‌و دشنه‌علی ببین       بر نیزه های زخم تنت بوسه می زنم

هر سو دویده و بدنت جمع می کنم        بر تکه تکه ی بـدنت بوسه می زنم

آرام تــا بـه روی عبا می گذارمت          همراه عمه بر کفنت بوسه می زنم

******

 

ترسیم علی

من ناز را در چشم شهلایت کشیدم              یک عالمی را مست و شیدایت کشیدم

ای یوسف دنیا دل یعقوب مان را         مجنون آن گیسوی لیلایت کشیدم

عیسی ابن مریم را کنار جانمازت         مات نفس های مسیحایت کشیدم

جبرییل حتی در هوایت بی مجال است  بالا تر از هفت آسمان هایت کشیدم

تصویر سبز و کامل پیغمبری را                   وقتی که می کردم تماشایت کشیدم

آلاله های سرخ آن هم سرخ یک دست         از گیسوانت تا کف پایت کشیدم

باید ضریح پهلویت بشکسته باشد                وقتی تو را مانند زهرایت کشیدم

******

خورشید بود و جانب مغرب روانه شد     یک قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد

آیینه بود و خــرد شد و تکه تکه شد     تسبیـح بود و پاره شد و دانه دانه شد

******

گل باغ لیلا

گل باغ دل لیلا علی اکبر علی اکبر       ای به دستت دل بابا علی اکبر علی اکبر

زینب آیینه و قرآن به روی دست گرفته          شده پاره دل لیلا علی اکبر علی اکبر

برو اما پسر من پیش بابا قدمی زن                ای قدمهات همچو زهرا علی اکبر علی اکبر

تشنه کامی پسر من پدرت تشنه تر از تو         تشنه ات نیزه ی اعدا علی اکبر علی اکبر

دیده واکن پسر من سخنی با پدرت گو          بی تو بابا شده تنها علی اکبر علی اکبر

دشمنم کف زند و من کف افسوس برایت              دل بابا شده غوغا علی اکبر علی اکبر

رخ نهاده به رخ تو خواهر خونجگر من                 زینبم می کند آوا علی اکبر علی اکبر

نظری کن که ابوالفضل پریشان تو گشته         خون چکان دیده ی زهرا علی اکبر علی اکبر

******

 

یابن طه

مدهوش جام اکبرم مانند ارباب           مست سلام اکبرم مانند ارباب

من کیستم تا که دهم دل بر غم او                در بین دام اکبرم مانند ارباب

من روز و شب مشتاق دیدار                      ماه تمام اکبرم مانند ارباب

کس مثل او مانند زهرا ره نمی رفت             محو قیام اکبرم مانند ارباب

انظر الینا یابن طه یابن یاسین               محتاج عشقم یا غیاث المستغیثین

در هر نگاه تو هزار الله اکبر                خال سیاه تو هزار الله اکبر

ای فاطمه صورت علی صولت نبی خو          بر روی ماه تو هزار الله اکبر

نذر دل زینب ببین بنشسته گوید                  در بین راه تو هزار الله اکبر

شد پیکر تو اربا اربا و پدر گفت          در قتلگاه تو هزار الله اکبر

در لجه ی خون پیش بابا جان سپردی           با سوز آهی تو هزار الله اکبر

ای مصطفی و مجتبی و حیدر عشق              ای قد و بالای رشیدت محور عشق

بردی دل خون خدا با آن اذانت                  لرزید قلب کربلا با آن اذانت

زآن صبح عاشورا که آوازت رها شد            بر دین حق دادی صفا با آن اذانت

زینب صدایت را شنید و سجده افتاد             فریاد می زد ای خدا با آن اذانت

در کوفه هم حیدر اذان صبح می گفت          شد زنده گو یا مرتضی با آن اذانت

بهر نماز صبح من هم گو اذانی                   تا که دلم گیرد شفا با آن اذانت

الله اکبر بر رسایی صدایت                 الله اکبر بر اذان کربلایت

******

 

 

 

ای گل عطشان ولی سیراب عشق         ای هلال ابرویت مهراب عشق

جام چشمت می پرستم می کند                  بوی گیسوی تو مستم می کند

ماه بدر من رخ بی چون تو                       یک جهان لیلا شده مجنون تو

محو رخسار تو بدر و مشتری                     شد به بازار تو یوسف مشتری

ماه رویان در رهت بنشسته اند                    به تماشایت همه صف بسته اند

تا ببیند آسمان آن ماه را                            اشبه الناس رسول الله را

ای ز سر تا پای ختم المرسلین                    در شجاعت چون امیرالمومنین

دلبران را دلربا و دلبری                             یوسف لیلا علی اکبری

ای عنان گیر تو صد فوج ملک                    نور گیرد از تو خورشید فلک

طره ی گیسوی تو خم در خم است              تو گل اشکی پدر چون شبنم است

ای همه اهل حرم دلداده ات                      ای شده امواج خون سجاده ات

آسمانم را تو هستی آفتاب                 جلوه کن بار دگر بر من بتاب

از شمیمت کربلا مدهوش شد                    بانگ تکبیرت چرا خاموش شد

خون تو با اشک من آمیخته                        زیر پایت یک جهان دل ریخته

ای مسیحا نیمه جانم کرده ای                     ای کمان ابرو کمانم کرده ای

غم به سینه راه آهم را گرفت                      داغ تو نور نگاهم را گرفت

ناله ها در بین مردم کرده ام               خیز و بین من خیمه را گم کرده ام

یا به دست خویش چشمم را ببند        یا به قاتل گو که بر اشکم مخند

ای که از داغت پدر را می کشی          از چه دیگر بر زمین پا می کشی

من ز رویت بوسه می گیرم علی                  گر نیاید عمه می میرم علی

نرگس چشمان خود را باز کن                    باردیگر دلبری آغاز کن

سید محسن حسین


**************************


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی